کتاب «قرن دیوانه من» حکایت یک تلاش است؛ تلاشی برای ماندن و زیستن شرافتمندانه در یک سیستم توتالیتر که در قالب زندگینامه خودنوشتِ ایوان کلیما، نویسنده برجسته چک، روایت میشود. نویسنده در این اثر (که در حقیقت تصویرگر اوضاع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی چک در ۸۰ سال گذشته است) روایت را از دوران تلخ کودکی خود در دوران حکومت نازیها آغاز میکند؛ از روزهای زندگی جهنمی یهودیان در گتوی ترزین میگوید که زیر سایه ترس از مرگ، شاهد رهسپارشدن هرروزه بستگان و دوستانش به اردوگاههای مرگ نازیهاست. سپس با پایان جنگ جهانی دوم و شکست نازیها به دوران حکومت کمونیستی بر چکسلواکی میرسد و با آخرین روزهای سلطه کمونیسم بر چکسلواکی کتاب را به پایان میبرد تا نشان دهد چطور شرایط دشوار زندگی در اردوگاههای آلمان جای خودش را به زندگی در اردوگاهی بزرگ بهنام چکسلواکی میدهد تا آزادی را بار دیگر محدود کند و آن را به بازی بگیرد.
«قرن دیوانه من» حکایتگر جبههآرایی تدریجی دو دیدگاه در حکومت کمونیستی است و نشان میدهد که چگونه بهمرور میان شهروندان، خطوط جداکننده فکری مثل کمونیست و غیرکمونیست رنگ میبازد و جامعه به عرصه رقابت میان کسانی تبدیل میشود که میکوشند قدرتشان را نگه دارند در مقابل آنانی که میخواهند آزادانهتر عمل کنند. این تقابل و رقابت وقتی از زبان کلیما بهعنوانِ نویسنده و متفکر بیان میشود، عمق مییابد و فراتر از وقایعنگاری یک دوره تاریخی حرکت میکند و به بررسی شکلبندی رفتارها و رویاروییهای نیروهای درگیر در جوامع توتالیتر میرسد و تصویری از روند حرکت جریان روشنفکری در برابر قدرت را پیشروی مخاطب میگسترد. کلیما در این اثر نشان میدهد که چگونه رژیم کمونیستی بلافاصله بعد از استقرار، تلاشهایش را برای تصفیه مخالفان ازجمله نویسندگان و روزنامهنگاران آغاز میکند، به پروندهسازی رومیآورد، به اعترافگیری اجباری زیر شکنجه روحی و روانی میپردازد، به مخالفان اتهام جاسوسی میزند و دادگاههای نمایشی (که حتی طرفداران حکومت هم از آن بهعنوانِ «دادگاههای بیشرمانه» یاد میکنند) برگزار میکند و قبل از برگزاری دادگاه به اعلام حکم میپردازد. کلیما در جایی وقتی پدرش را به بهانه اهمال در انجام مسئولیتهای شغلی دستگیر کرده بودند به طنز میگوید: «منظور از محاکمه ظاهرا اثبات جرم خرابکاری برای پدر است»؛ اما این طنز تلخ در همینجا متوقف نمیشود. کلیما نشان میدهد که در جامعه تحت نگاه امنیتی که «یک وکیل کمتر کار از دستش برمیآید تا یک نظافتچی در کمیته محلی»، چگونه ادبیات سیاسی، همسان، یکنواخت و کلیشهای میشود و حتی وقتی از متهمان میخواهند که در مورد رفتارشان قضاوت کنند، درست همان اتهامات دادستان را علیه خودشان تکرار میکنند و تقریبا همه کسانی که برای انقلاب و کشور جنگیدهاند درست بعد از دستگیری اعتراف میکنند که خائناند! این فضا برای کلیمای جوان که از همان ابتدا نویسندگی را برگزیده و در تلاش است جدا از ادبیات رایج نگاه خود را در آثارش بیاورد بیشک دشوار و خطرآفرین است. کتاب در حقیقت بازتابی از شرح این دشواریها و خطرکردنهاست. کلیما در این کتاب شرح میدهد درپی مرگ استالین و گشایش تدریجی فضای فکری، فرهنگی و بهار پراگ، کورسوی امیدی ایجاد میشود و او و دوستانش در فضای آزادتری کار میکنند ولی درپی اشغال کشور بهدست نیروهای شوروی این امیدها خاموش میشود و به همین نسبت فشارها بر نویسندههایی چون کلیما نیز بیشتر میشود؛ او در دورهای مینویسد: «تقریبا هر چیزی که کسی میتوانست انتظارش را داشته باشد دشوار یا ممنوع بهشمار میآمد و تمامی اهداف متعالی تنزل یافته و شرافت خود را از دست داده بودند و در کمال حیرت بهنظر میرسید بیاخلاقی قابلقبول است». کلیما در این کتاب میگوید که در بهترین سالهای عمر نویسندگیاش کتابهایش اجازه چاپ پیدا نمیکنند و زیرزمینی دستبهدست میشوند. او روایت میکند که چگونه از تمام حقوق شهروندی محرومش میکنند، او را از فعالیت حرفهای بازمیدارند، چنانکه درنهایت به پادویی در سردخانه یک بیمارستان رو میآورد. او میگوید چگونه بارها او را بهخاطر نوشتههایش مورد بازجویی قرار میدهند، زیر نظر پلیس مخفی قرار میگیرد، درحالیکه نمایشنامهها و کتابهایش در خارج منتشر و با استقبال مواجه میشوند. در این میان از سفرهای کاریاش به آلمان، انگلستان و آمریکا و ملاقات با بزرگانی چون سارتر و میلر میگوید، سفرهایی که به او امکان میدهد «حس قدرتمند آزادی» را از نزدیک لمس کند، امری که در کشور خودش امکان تجربهاش نیست؛ چراکه رژیمهای تمامیتخواه اگر آزادیهای اساسی را برای مردم فراهم بیاورند پابرجا نمیمانند. بااینحال، ترجیح میدهد در کشورش بماند و برای مردمش بنویسد. او شرح میدهد که چگونه او و دوستانش با انتشار مخفیانه کتاب و نشریه و برگزاری مخفیانه جلسات ادواری سعی میکنند چراغ نوشتن و فرهنگ را زنده نگه دارند تا «این همبستگی به ما در غلبه بر پوچی شرایطی که داشتیم یاری کند». به کنگره نویسندگان، انجمن جهانی قلم و روند تشکیل و فعالیت اتحادیه نویسندگان در دو مقطع پیش و پس از بهار پراگ میپردازد، از منشور ۷۷ (بیانیهای در دفاع از حقوق اساسی بشر) و انعکاس وسیع آن میگوید که هنرمندان دولتی را به نوشتن اعتراضیههای فرمایشی در برابر آن واداشت و موجی از دستگیری و فشار را درپی داشت. از نامههای اعتراضی سینماگران و نویسندگان علیه محدودیتهای حقوق مدنی اساسی و آزادی بیان میگوید و از مهاجرت اجباری و یا اختیاری بسیاری از نویسندگان و هنرمندان بهخاطر وضع موجود. او میگوید که چگونه سرکوب زمینهساز ایجاد اتحاد میان بخشهای گوناگون هنری شد. تعبیرش در این میان بسیار جالب و خواندنی است: «کمتر محیطی هست که در آن بیشتر از عرصه هنر چشموهمچشمی بیابید؛ اما رژیم دستنشانده با کینهتوزی، بیمحلی تحقیرآمیز نسبت به ارزشها و فرهنگ ملی و سرسپردگی نسبت به نیروی اشغالگر گاهی موفق به کاری میشد که هیچ جامعه مردمسالاری هرگز تواناییاش را ندارد: این رژیم تمامی کسانی را که لطمه دیده یا به سکوت مجبور شده بودند متحد کرد، همه آنهایی را که جدا از تعهدات هنری یا سیاسیشان از تَندادن به خواستهایش سرباز میزدند. هیچیک از دوستانم با هنرمندان زیرزمینی کلاسیک رابطه نداشت ولی وقتی دولت داشت آماده دادگاهیکردن گروه موسیقی زیرزمینی مردم پلاستیکی جهان به زندان میشد اکثر ما عریضهای علیه این محاکمه امضا کردیم». کلیما که بخش مهمی از دوران فعالیت حرفهایاش را در مقام خبرنگار، دبیر و سردبیر به روزنامهنگاری میپرداخته در این کتاب به دشواریهای کار روزنامهنگاری در آن دوران میپردازد، از شیوههای سانسور و ممیزی میگوید، از اینکه چگونه دستگاه سانسور هر حرف و نوشته ناهمسویی را «زباله» میخواند و اینکه روزنامهنویسان با موانع موجود چگونه برخورد میکردند: «موضوعات جذابتر هر چه پایانشان اصیلتر و ساختارشکنانهتر بود، کمتر مورد تأیید ممیزان قرار میگرفتند… ما به آمادهکردن چندین مقاله برای یک موضوع عادت کردیم، بدینترتیب احتمال آنکه یکی از موانع بگذرد بیشتر میشد. متصدیان سانسور معمولا اعتراضاتشان را مستقیم بیان نمیکردند. در عوض چیزهایی میگفتند شبیه به اینکه جامعه ما هنوز برای نظرات بیانشده در فلان مقاله آماده نیست، یا مقاله شاید حقیقت داشته باشد اما نه تمامی حقیقت. در مواقع دیگر میگفتند فعلا حزب به موضوعاتی دیگر اولویت میدهد… و انتقاد از سیاستهای استالین میتواند دشمنان را پررو کند».
اما کتاب تنها در بازگویی خاطرات فعالیتهای صنفی خلاصه نمیشود. کلیما به بازگویی تجربیات زندگی شخصیاش در قالب دوست، همسر، پدر، فرزند و… میپردازد و آنها را با جذابیت روایت میکند. او در فرازهای مهمی از کتاب به معرفی روند شکلگیری آثارش نیز میپردازد و در این میان نگاه و تلقی خود را از ادبیات بیان میکند. کلیما از کودکی در بطن رخدادهای سیاسی بزرگشده، مدتی عضو حزب کمونیست بوده، به گوشهوکنار کشور سفر کرده، حرفههای گوناگونی را آزموده و با آدمهای زیادی برخورد کرده است. او شرح میدهد که چگونه تجربههای زیستهاش را از صافی ذهنش میگذراند و نگاه و دریافتش را از دنیای درون و پیرامونش در قالب یک اثر ادبی عمدتا استعاری بیان میکند که این شرح چگونگی شکلگیری آثارش برای مخاطب علاقهمند به نوشتن خلاق ارزشمند و الهامبخش است. کلیما بر اصالت اثر ادبی بهتناسب زبان، تجربیات و نگاه نویسنده فارغ از کلیشههای بیرونی و صورتبندیهای مد روز تأکید دارد و رمان را یک کار هنری و نه یک تبلیغ، ایدئولوژی یا شورش میداند، یک ابداع که در وهله نخست با اندیشه نویسنده سروکار دارد و تواناییاش برای خلق دنیایی از آن خویش که میتواند اما لازم نیست دقیقا مشابه جهان واقعی باشد. در کتاب با آثار و چهرههای مهم ادبیات چک از زاویه دید کلیما رودررو قرار میگیریم؛ افرادی مثل کافکا، واتسلاو هاول، کارل چاپک و هرابال. کتاب همچنین بیانگر روند تدریجی اصلاحات در ساختار سیاسی چکسلواکی و نقش نویسندگان و روشنفکران در این راه است تا سرانجام در «تحولاتی که زیرپوسته ظاهرا بدون تغییر جامعه در حال تغییر است… منجر به تغییری تدریجی در حکومت شود و با دموکراسی پیش از جنگ پیوند یابد و آیندهای بیاید». در چنین فضایی است که نویسندگان و هنرمندان چک میتوانند فضایی آزاد را برای آفرینش اثر هنری تجربه کنند. کلیما در فرازی از اثر میگوید که بخش اعظم زندگیاش را بدون آزادی زیسته است، بااینحال دریافت او از آزادی عمیقتر از یک دریافت صوری و ظاهری است: «بهتدریج دارم میفهمم که دو نوع آزادی وجود دارد: درونی و بیرونی. حتی در شرایط آزادی کسی میتواند غیرآزادانه عمل کند و کسی میتواند در یک وضعیت غیرآزاد رفتاری آزاد داشته باشد (با تمام خطراتی که این امر دربر دارد). معتقدم تقریبا در تمامی دوران زندگیام بهعنوان یک فرد بالغ کوشیدهام مانند یک آزاده عمل کنم، من در مورد جهان، نه بهشیوهای که دستور داده شده بود بلکه بهنحویکه آن را درک و تجربه میکردم، مینوشتم».
کتابِ «قرن دیوانه من» با ترجمه علیرضا بهشتیشیرازی در سال ۱۳۹۹ به بازار آمده است. ترجمه دیگری از این اثر نیز با ترجمه فروغ پوریاوری ازسوی نشر ثالث چاپ شده است.